از این عصر خسته‌ام.

برگردیم به هزاره‌های دور.

من با پوست خرسی.

که زمستان‌هایمان را خوابیده.

برای تو بالاپوشی بدوزم.

و تو با شاخ گوزن پیری که شکار کرده‌ای.

عکسم راروی دیواره‌ی غارمان بکش!

مرا به هزاره‌هایی ببر .

که غروب‌ها.

با شکاری تازه به خانه می‌آمدی.

و قلب من تنها آتشی بود.

که کشف کرده بودی!

رویا_شاه_حسین_زاده

گر سیر نشد تو را دل از ما

یک لحظه مباش غافل از ما


در آتش دل بسر همی گرد

مانندهٔ مرغ بسمل از ما


تر می‌گردان به خون دیده

هر روز هزار منزل از ما


چون ابر بهاری می‌گری زار

تا خاک ز خون کنی گل از ما


آخر به چه میل همچو خامان

که گاه بگیردت دل از ما


یا در غم ما تمام پیوند

یا رشتهٔ عشق بگسل از ما


مگریز ز ما اگرچه نامد

جز رنج و بلات حاصل از ما


کز هر رنجی گشاده گردد

صد گنج طلسم مشکل از ما


عطار در این مقام چون است

دیوانهٔ عشق و عاقل از ما


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها